کد خبر: ۱۲۳۲۳
۳۰ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۰۰
قصه دلتنگی شهید خلیل تشکری و پدرش به سرآمد

قصه دلتنگی شهید خلیل تشکری و پدرش به سرآمد

ماشاءالله خانم تعریف می‌کند: خدابیامرز حاج محمدابراهیم همیشه می‌گفت: خلیل، عصای دستم بود! رفیقم بود. وقتی او خبر شهادت پسرش را شنیده بود، گفته بود «کمرم شکست.»

از آن روز که به کاسب‌باشی بازارچه حاج‌آقاجان خبر شهادت فرزندش را دادند تا همین چند ماه پیش که چشم بر دنیای پررنجش بست، ۴۲سال سپری شده است؛ رنجی که با نبود پسر بزرگ خانواده بر حاج محمدابراهیم تشکری حیدریان تحمیل شد و او هیچ وقت با آن کنار نیامد تا روزی که به دیدار فرزند شهیدش رفت.

این پدر شهید، هجده‌سال فرصت زندگی با پسری را داشت که رفیقش بود و بیش از چهاردهه حسرت نبودنش را خورد، فرزندی که هیچ کس نتوانست جای او را بگیرد و با خلقیاتی که از او یاد می‌شود، لایق مقام شهادت بود.

۲۵ آذر سال ۱۳۹۵ در شهرآرا محله پای صحبت پدر و مادر شهید نشستیم و حالا مروری بر گذر ایام داریم از زبان مادر و خواهر شهید خلیل تشکری در بالاخیابان، چند ماه پس از فراق پدر خانواده.

 

خلیل، عصای دستم بود

«خدابیامرز همیشه می‌گفت: خلیل، عصای دستم بود! رفیقم بود.» این جمله از معصومه تشکری. آغازی است بر گفت‌وگوی ما، در خانه مادر شهید تا نماز حاج‌خانم تمام شود و به جمع ما اضافه شود. معصومه‌خانم می‌گوید: درست است که ۴۲سال پدرم، پسرش را ندیده بود، اما همیشه به یادش بود.

شهید خلیل تشکری حیدریان، در کنار درس در حجره تریکو‌فروشی پدر کار می‌کرده و امورات جاری مغازه به دست او اداره می‌شده است. خواهرش ادامه می‌دهد: او را در بازار می‌شناختند و پدرم خیلی از او راضی بود، طوری که پدرم تعریف می‌کرد، به واسطه علاقه و رفاقتی که بین آنها بود، نتوانست با رفتن برادرم به جبهه مخالفت کند.

 

پدر شهید نتوانست داغ پسر را تحمل کند

همدم پدر شهید در این سال‌های فراق، کسی نبود جز ماشاءالله خانم. پدر و مادری که در نبود پسر همراه هم بودند. مادر شهید می‌گوید: روزی که فرزند ما شهید شده بود، دو پاسدار به در خانه آمدند. وقتی من را دیدند دلشان نیامد خبر شهادت را بدهند. رفتند مغازه و خبر را به پدرش دادند.

اهالی بازار نقل کردند وقتی حاج محمد‌ابراهیم خبر شهادت خلیل را شنیده بود، گفته بود «کمرم شکست.»

چشمان ماشاءالله خانم بعداز چهار دهه هنوز هم با یادآوری خاطرات شهید خلیل، به اشک می‌نشیند. او با این حال‌واحوال تعریف می‌کند: اهالی بازار نقل کردند وقتی حاج محمد‌ابراهیم خبر را شنیده بود، گفته بود «کمرم شکست.» او تا روز فوتش هم با همین اصطلاح از شهادت پسرمان تعریف می‌کرد.

 

همه محله به یادش حجله بستند

خلیل تشکری سال ۱۳۶۱ در کامیاران کردستان و بر اثر انفجار بمب به شهادت رسید. ماشاءالله خانم تعریف می‌کند: خلیل در کوچه جوادیه و مسجد حاج‌آخوند بسیار خوش‌نام بود و یک اخلاق خاصی داشت که از حرف زشت خیلی بدش می‌آمد. همه هم این را می‌دانستند و جلویش رعایت می‌کردند. روزی هم که خبر شهادتش آمد، همه کوچه و محله به یادش حجله بستند، حتی تا کارمندان بانکی که به آن رفت‌وآمد داشت، برایش مراسم گرفتند.

با این روحیات و شخصیت محبوب، بی‌جهت نبوده که حاج محمد‌ابراهیم تا همین چند ماه پیش که از دنیا رفت، فکر و ذهنش پی این پسر بوده است. مادر شهید می‌گوید: پسرم عاشق جبهه بود و دوست داشت هرطور شده برود. می‌گفت اگر ما نرویم چه کسی از اسلام و مملکت دفاع کند؟

خلیل‌تشکری بعد از گرفتن دیپلم و کنکور عازم جبهه شد ولی هیچ وقت فرصت نیافت تا نتیجه کنکور خودش را ببیند. روزی که در فهرست قبول‌شدگان یکی از دانشگاه‌های نیروی هوایی قرار گرفته بود، پدر و مادرش بودند که توانستند این موفقیت را ببینند.

 

* این گزارش پنج‌شنبه ۲۹ خردادماه ۱۴۰۴ در شماره ۵۹۵ شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44